زاچ به قلم ستاره لطفی
پارت هفتاد و یکم :
خشم از درونش میبارید.
شرارههای داغ نفرت، درونش غلیان میکردند و به هیچ عنوان نمیتوانست عقب نشینی و شکست را بپذیرد. او هرماس بود، کسی که یک روز، دارندهی برترین قدرت بود و آن قدرت، کسی نبود جز سورا!
او و سورا، تکمیل کنندههای هم بودند.
نه سورا و نه هرماس، بدون هم قدرتی نداشتند، اما با تکمیل همدیگر و پیدا کردن احساسات یکدیگر، میتوانستند آن قدرت نهفته را بیدار کنند...
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنونم عزیزم😍
۴ هفته پیشحدیث
10بچه ها پشمام
۴ هفته پیشزهرا
10وااااااااای بالاخره برگشتی اونم چ برگشتنی👊🏻 خیلی خوشحالم🥹 لطفاً دیگه اینجوری یهو نرو ❤️
۱ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
سلام زهرای عزیز خیلی ممنونم بابت دلگرمی و انرژیت عزیز خوشحالم که کنارم هستی و منتظر نظراتت به هستم همیشه
۴ هفته پیشفاطمه
10جیغ دست هورااا سورا برگشت یعنی تونست هم چیز به یاد بیار یا اون پیرزن مهربون قدرتی قبل سورا بد یا قدرت خورش🧐🤔
۱ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
سلام عزیزم ممنونم ازت فلش بک زدم به یک ساعت قبل تو پارت های بعدی مشخص میشه این هم
۴ هفته پیشنیلوفرآبی
10آفرین سورا حتما همه چی یادش اومده ممنون عالیه
۱ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
غوغا شده🥳🤣
۴ هفته پیشفاطمه ❤️
00آخی خدارو شکر سورا به دادشون رسید 🌟💜🌟💜😁
۱ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
فکر کنم دیگه همه چیز مثل. گذشته ها بشه🥂❤️🩹
۱ ماه پیشهیلا
00اصلا موضوع اصلی رمان یادم رفته چون نویسنده به خواننده خیلی توجه می کنه ..اصلا دیگه دوست ندارم این رمان رو بخونم
۱ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
نظرتون محترمه دوست عزیز اما کسانی که واقعا با من همراه بودند موضوع رو یادشونه و بازهم با اشتیاق میخونند 💖💫
۱ ماه پیش
اسما
00وای خدا این پارت واقعاً عالی بود